دود اسفند به هوا بلند می‌شود، صدای صلوات، محل را پر می‌کند و خانواده شهید در میان جمعیتی که ماشین‌ها را همراهی می‌کنند از راه می‌رسند. با پیاده شدن خانواده شهید، مردمی که تا لحظاتی پیش آرام و ساکن گوشه‌ای ایستاده بودند، گریه امان‌شان نمی‌دهد...

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، آفتاب با تمام توان بر سر مردمی که پرده‌ای از اشک چشمانشان را تر کرده می تابد، ساعت 10:30 دقیقه صبح است و جمعیت زیادی از ساعت های پیش برای تدارک برنامه به میدان اول شهرک کوچک امام خمینی آمده اند.

زن‌ها چادر به صورت گرفته و مرد ها دست بر سینه آرام و بی صدا ایستاده اند. انتظامات مشغول هماهنگی‌های لازم و منظم کردن مردم و گروه مارش نظامی هستند. دقایقی صدای یکی از مردها که خبر رسیدن ماشین را می‌دهد به گوش همگان می رسید. لحظه ای نمی گذرد همه مردم برای استقبالی بی نظیر آمده می‌شوند.

قطرات اشک‌ روی صورت‌ها سرازیر می‌شود. ماشین میان جمعیت می‌آید و مردم چشم انتظار برای دیدن خانواده شهید به سمت ماشین هجوم می برند.

یک خیابان پایین میدان اصلی شهرک درست مقابل مسجد کوچک و محل تدفین دو شهید گمنام که به زیبایی تزئین شده است جمعیت زیادی ایستاده اند. گلبرگ‌ها روی قبور را پوشانده و شمع های سیاه بالای سر دو شهید می سوزد. طاقی از گل چند متر آن طرف تر از قبور شهدا و فرشی از گل نیز محل قدم‌های خانواده شهید است.

با وجود جمعیت زیادی که در اطراف مقبره شهدا ایستاده اند، سکوت خاصی در فضا حاکم است. دو خانم با دسته گل های سفیدی در دست در ابتدای مسیر پوشیده شده از گل منتظر هستند.

دود اسفند به هوا بلند می‌شود، صدای صلوات، محل را پر می کند و خانواده شهید در میان جمعیتی که ماشین ها را همراهی می کنند از راه می رسند. با پیاده شدن خانواده شهید، مردمی که تا لحظاتی پیش آرام و ساکن گوشه‌ای ایستاده بودند، گریه امان‌شان نمی دهد. برای دیدن خانواده شهید و به سر رسیدن انتظار 33 ساله از فراغ فرزندشان همه به سمت خانواده شهید می روند. زن ها همچون مادر چشم انتظار برای شهید مادری می کنند.

داغ 33 سال انتظار و دیدار دوباره فرزند توان را از قدم های مادر گرفته. دل های بی قرار خانواده لبریز از انتظار چند ده ساله جوانه زده و حالا لحظه شیرین دیدار مرتضای 16 ساله سر رسیده.

ناله های خانواده شهید دل همه را به درد آورده. خاله و خواهر و مادر شهید و دیگر بستگان از راه رسیده اند و مردم برای دیدن این لحظه ناب در کنار خانواده شهید حاضر شده اند. جای خالی نبود پدری که یک ماه قبل از تدفین فرزند 16 ساله اش یعنی دی ماه سال 85 از دنیا رفته، حس می شود. شاید اگر پدر بود بار سنگین 33 سال چشم انتظاری برای مادر آسان تر می شد.

مصطفی، محمد و مرتضی سه فرزند خانواده ی محمد هر سه در جبهه های دفاع مقدس به شهادت رسیدند و از بین این سه مرتضی سومین فرزند خانواده گمنام ماند. سال 85 مصادف با اربعین حسینی دو شهید گمنام دفاع مقدس در شهرک امام خمینی حکیمیه بر دستان مردم این محل تشییع و به خاک سپرده می شوند و امروز بعد از 8 سال و از طریق آزمایش های DNA  هویت "مرتضی محمد" یکی از این دو شهید گمنام شناسایی می شود.

معصومه خواهر شهید مرتضی محمد در گوشه از مقبره و در کنار دیگر اعضای خانواده نشسته است. گریه تاب و توان را از او گرفته است در میان ناله های جانسوز به برادرش خوش آمد می گوید که بعد از این همه سال دوباره برگشته: "به خدا گفتم می شود مثل حضرت یوسف مرتضی را به ما برگردانی؟ امروز به خدا می گویم از تو ممنونم"

خواهر شهید مرتضی محمد در حالی که نفس های آهسته‌اش رمقی برای صحبت نگذاشته از آرزوی برادر می گوید که آرزو داشت مفقود الاثر شود. "همیشه می گفت دوست دارم بروم و شهید شوم و مفقودالاثر بمانم. با اینکه پدر خیلی راضی به رفتن نبود و میگفت «سنت کم است، شهید می‌شوی» امضای پدر را پشت نامه زد و به جبهه رفت، 1 ماه بعد هم شهید شد."

معصومه محمد از 33 سال چشم انتظاری برادر می گوید: خودش می دانست که مفقودالاثر می شود و همیشه این موضوع را می گفت.  با اینکه 16 سال بیشتر نداشت و ما هم می گفتیم بچه است، ولی آینده را می دید و می دانست شهید می شود. خوش به حالش که با حقیقت از دنیا رفت."

با وجود اینکه دقایق زیادی از مراسم گذشته، اما خانواده شهید رغبتی به رفتن ندارند. می گویند 33 سال انتظار کشیده ایم دلمان نمی آید که به این زودی برویم. ساعت رفتن فرا رسیده و دل کندن برای همه خانواده مشکل است. چیزی به ظهر نمانده که جمعیت هم دیگر متفرق شده اند. سنگ مزار شهید پر شده است از ناله های مادری بعد از 33 سال انتظار و خواهری که هنوز داغ رفتن برادر را به دل دارد.

منبع: دفاع پرس

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس